۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. یکصد و چهل و دومین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «یاری خداوند همه گروهها را در خواستههایشان» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَدْحُورًا ﴿۱۸﴾
وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا ﴿۱۹﴾
كُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَهَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا ﴿۲۰﴾
انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلًا ﴿۲۱﴾
هر کس متاع عاجل(و لذات دنیای فانی) را طالب باشد بیدرنگ به او عطا میکنیم و آنچه را بخواهیم برای هر کس که اراده کنیم فراهم میآوریم. آنگاه جهنم را میعادگاه او قرار دهیم تا مطرود و نکوهید در آن درآید(18) و هر که آخرت را خواست و در به دست آوردن آن سعی خود را به جای آورد و اهل ایمان بود آنها نیز سعیشان نزد خداوند مقبول و ماجور خواهد بود(19) بدین سان ما هر دو گروه را از عطای خود بهرهمند میگردانیم و هیچ کس از عطای پروردگار تو محروم نخواهد ماند(20) پس بنگر که چگونه ما(در این جهان) بعضی از بر بعضی دیگر فضیلت دادیم و در آخرت نیز درجاتی بزرگتر و گستردهتر از این بین آنها خواهد بود(21)
جای شُکر و شکرانه است که خداوند گاه و بیگاه بر کرسی تعلیم مینشیند و ما آدمیان را از مشیتهای خود و سنتهای آفرینش با خبر میکند، گویی فیزیکدانی قوانین انتقال نیرو و فشار را شرح میدهد. سخن این است که اینجا عالم عمل و عکس العمل است، عالم علتها و معلولها و تعاقب قطعی معلولها بر علتها. اگر کسی نعمتهای عاجل و سهل الوصول و زودگذر دنیا را منتهای امال خود قرار دهد چنان است که گویی خداوند یا نوامیس آفرینش در رساندن او به مطلوباتش شتاب میکند. یعنی طولی نمیکشد که او به آرزوهای حقیر خود نزدیک میشود. زیرا نیل به مادون، به ادنی هوش و توانایی میسر میگردد و چندان نیازی به نردبان دانش و هنر و بالهای نیکوکاری ندارد و آراستگی به اوصاف جوانمردی و حق گویی و حق پرستی و شناخت و رعایت اصول ذوق و زیبایی و مهربانی شرط وصول به این مراتب دانی و فرودین نیست اما شخص به همان سرعت که به فراز یکی از این نعمتهای سرگینسرشت و سرابگون همچون ثروتها و شهرتها و جاه و مقامات حرام که با استعانت از حرص و حسد و ظلم و جور و فریب و دروغ حاصل شده است میرسند با همان شتاب از پلههای انسانیت فرود میآید و همین فرود است که نامش جهنم یعنی عالم فرودین است. اینجاست که شعلههای سوزان حرمان از دلش زبانه میکشد.
این داستان آنهاست که به تعبیر جانبانیان در کتاب سیر و سلوک ترسا، در دشتی به نام راحت آباد یا کاهل آباد به هلاکت فرو افتادند و هیچ بزرگی از میانه ایشان برنخاست.
از دیاری شهریاری برنخاست
پیش یار آیینه داری برنخاست
غیر برق عشق عالم سوز من
ز آتش هستی شراری برنخاست (الهی قمشهای)
همه بزرگان جهان از میان عاشقان و افروختگان و مستان باده زیبایی برخاستهاند
شر و شور دوران نکنند مستان
سر هوشمندان هنری ندارد (الهی قمشهای)
اما کسانی که به همت بلند آرمانهای ستارهگون را که همان ارزشهای متعالی و انسان و الهی است برگزیدند و با ایمان به اصالت نیکویی و زیبایی تمامی توش و توان و هوش و روان خود را در محراب آن آرمانها قربانی کردند، بیگمان به فراز قله شادمانی خواهند رسید. این است خواست الهی، این آدمیان و این انتخاب.
خداوند چنین مقرر فرموده است که طالب به مطلوب واصل شود چه در فراز و چه در فرود، اما بنگرید که چقدر فاصله است میان فراز و فرود در همین عالم تا چه رسد به عالم آخرت که نهایت کارهاست. از مثنوی مولانا بخوانیم:
گفت درویشی به درویشی که تو
چون بدیدی حضرت حق را بگو
گفت بیچون دیدم اما بهر قال
باز گویم مختصر آن را مثال
دیدمش از سوی چپ او آذری
سوی دست راست جوی کوثری
سوی آن آتش گروهی برده دست
بهر آن کوثر گروهی شاد و مست
لیک لعب باژگونه بود سخت
پیش پای هر شقی و نیکبخت
هر که در آتش همی رفت و شرر
از میان آب بر میکرد سر
هر که سوی راست شد و آب زلال
سر ز آتش برزد از سوی شمال
وانکه شد سوی شمال آتشین
سر برون میکرد از سوی یمین
کم کسی بر سرِ این مضمر زدی
لاجرم کم کس بر آن آذر زدی
جز کسی که بر سرش اقبال ریخت
کو رها کرد آب و در آذر گریخت
کرده ذوق نقد را معبود خلق
لاجرم زین لعب مغبون بود خلق
جوقجوق و صفصف از حرص و شتاب
محترز زآتش گریزان سوی آب
لاجرم زآتش برآوردند سر
اعتبار الاعتبار ای بیخبر
بانگ میزد آتش ای گیجان گول
من نیم آتش منم آب قبول
چشمبندی کردهاند ای بینظر
در من آ و هیچ مگریز از شرر
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جز که سحر و خدعه نمرود نیست